به اندازۀ یک نفس. به قدر یک نفس. یک دمه، به مدت یک دم زدن. - یک نفسه لاله، لاله که از عمر او دم زدنی گذشته باشد: لاله گهر سوده و فیروزه گل یک نفسه لاله و یک روزه گل. نظامی. و رجوع به یک نفس شود
به اندازۀ یک نفس. به قدر یک نفس. یک دمه، به مدت یک دم زدن. - یک نفسه لاله، لاله که از عمر او دم زدنی گذشته باشد: لاله گهر سوده و فیروزه گل یک نفسه لاله و یک روزه گل. نظامی. و رجوع به یک نفس شود
یک دم. یک لحظه. به اندازۀ یک دم زدن، بی توقف. (یادداشت مؤلف). بی امان: که ما را در آن ورطۀ یک نفس زننگ دو گفتن به فریاد رس. سعدی. - یک نفس رفتن و یک نفس دویدن، بی توقف رفتن. - یک نفس زدن، چیزی گفتن. (آنندراج)
یک دم. یک لحظه. به اندازۀ یک دم زدن، بی توقف. (یادداشت مؤلف). بی امان: که ما را در آن ورطۀ یک نفس زننگ دو گفتن به فریاد رس. سعدی. - یک نفس رفتن و یک نفس دویدن، بی توقف رفتن. - یک نفس زدن، چیزی گفتن. (آنندراج)
یک سمتی. یک سویی. یک جهتی. متمایل به یک جهت. - یک وری افتادن، در تداول عوام، به یک پهلو دراز کشیدن بر زمین. (یادداشت مؤلف). - یک وری شدن کار، فیصله یافتن بر یکی از دو صورت مخالف. به یکی از دو صورت استقرار یافتن. (یادداشت مؤلف). - یک وری کردن کار، فیصل دادن بر یکی از دو صورت مخالف. (یادداشت مؤلف). - یک وری نگاه کردن، به یک چشم نگریستن. (یادداشت مؤلف). ، در تداول عوام، کج. وریب. (یادداشت مؤلف)
یک سمتی. یک سویی. یک جهتی. متمایل به یک جهت. - یک وری افتادن، در تداول عوام، به یک پهلو دراز کشیدن بر زمین. (یادداشت مؤلف). - یک وری شدن کار، فیصله یافتن بر یکی از دو صورت مخالف. به یکی از دو صورت استقرار یافتن. (یادداشت مؤلف). - یک وری کردن کار، فیصل دادن بر یکی از دو صورت مخالف. (یادداشت مؤلف). - یک وری نگاه کردن، به یک چشم نگریستن. (یادداشت مؤلف). ، در تداول عوام، کج. وریب. (یادداشت مؤلف)
یک جهتی. یک سمتی. یک سویی. از یک جانب، فیصله. حل و فصل. - یک طرفی شدن کار، به نحوی پایان یافتن و یک رویه شدن. - یک طرفی کردن کار، به نحوی پایان دادن به کاری. یک رویه کردن. (یادداشت مؤلف)
یک جهتی. یک سمتی. یک سویی. از یک جانب، فیصله. حل و فصل. - یک طرفی شدن کار، به نحوی پایان یافتن و یک رویه شدن. - یک طرفی کردن کار، به نحوی پایان دادن به کاری. یک رویه کردن. (یادداشت مؤلف)